دنيپر يخ زده

شيوا كريمي

گوشي تلفن را برداشت و شماره داخلي را گرفت. به سرايدار گفت كه درجه شوفاژ را زياد كند. هر چهار شعله گاز را هم روشن كرد ولي اتاق گرم نشد. تلويزيون روشن بود. انباري را نشان مي‎داد. گوشت هاي شقه شده از سقف انباري آويزان بود. روي بعضي شقه ها خون منجمد شده بود. گوشت هاي باريك و بلند و قرمز. دو پيرزن با روسري هاي پشمي كنار گوشت ها ايستاده بودند يكي از آنها دماغش را بالا كشيد و اشكهايش را با دست پاك كرد: «سگ ها را كه ديديم به اين فكر افتاديم اول من بعدش آكسانا...»
كتاب آناتومي را از روي ميز برداشت. به نظرش ماهيچه هاي خوشرنگ كتاب شباهتي به ماهيچه هاي جسدها نداشت. حالش به هم خورد. كف دستش عرق كرد و جلد قرمز كتاب خيس شد.
از پنجره بيرون را نگاه كرد. رودخانه دنيپر در دورترها ديده مي شد. مثل شال گردن خاكستري يخ زده اي دور گردن شهر پيجيده بود. لكه هاي سياهي روي بستر رودخانه تكان مي خورد. مي دانست ماهيگيراني هستند كه تا غروب به انتظار گرفتن ماهي كنار گودال ها مي نشينند.
چشمانش را بست. بازوها را با كف دست مالش داد: ‹‹ سرد است! ››
لباس پوشيد و راه افتاد. آسانسور تلق تلق صدا مي كرد. خيابان از خانه گرم تر بود. ساختمان را دور زد و از پله هاي مغازه بالا رفت. از كافه كنار ساختمان صداي آهنگ ‹‹واينا›› را شنيد.
پيرزني از كافه بيرون آمد. با شلوار ورزشي و كت رنگ و رو رفته سياه. موهاي سفيدش با باد تكان مي خورد. بطري‌اي در دست داشت كه مدام سر آن را به دهان مي گذاشت. تلوخوران به طرف او آمد. به سينه اش زد: ‹‹ اينجا چه كار مي كني عرب؟ ››
ـ درس مي خوانم، دانشكده پزشكي!
دهان پيرزن بوي بدي مي داد. عقب كشيد و توي شيشه مغازه خود را ديد. پيرزن باز نزديك‌تر آمد و بوي دهانش بيشتر شد: ‹‹ آفتاب را ول كردي آمدي اينجا؟ ››. قهقهه زد و دندان هاي كرم خورده سياهش پيدا شد: ‹‹ مي داني من كي ام؟ نبايد هم بداني عرب؟ من اولين زني بودم كه تو كي يف مغز جراحي كرد! حالا ببين، تماشا كن! ››
دستهايش را بالا آورد. دستهاي چروك خورده مي لرزيدند. لرزش دستها بيشتر شد و به گريه افتاد.
زن گريه مي كرد كه او وارد مغازه شد. مغازه خالي خيلي بزرگتر نشان مي داد. روي يخچال هاي ويتريني، مقواهاي كوچكي زده بودند: ‹‹ عسل و ماست و كره تمام شد! ›› گوشت هفته ديگر! ››‌ ‹‹ مارمالاد آلبالو را از مغازه ساختمان 9 بخريد ! ›› ‹‹ نان فقط تا 10 صبح ›› ‹‹سوسيس كيلويي ده هزار كوپن!››.
از دختر فروشنده سوسيس خواست. دختر پشت يخچال ايستاده بود. داشت توي آينه كوچكي خود را نگاه مي كرد و رژ سرخابي غليظي را روي لبش مي كشيد. دوباره تكرار كرد: ‹‌‹ يك كيلو سوسيس! ›› دختر انگار نشنيد، به پسر صندوقدار كه خود را در پالتويي قهوه اي پيچانده بود گفت: ‹‹‌مي خواهم يك بار ديگر ‹‹ بادي گاردو ›› را ببينم، آن مرد قد بلنده خيلي خوب بازي مي كند. ››
پسر دست ها را جلو دهانش گرفت و ها كرد.
خسته شد. دختر هنوز داشت رژ ميزد. بلند گفت:‹‹ يك كيلو سوسيس به من بده! فهميدي؟!››
دختر نگاهش كرد. برايش آشنا بود ولي نمي دانست او را كجا ديده است. چشمان مورب و سبز دختر سرد نگاهش مي كرد.
سوسيس ها را گرفت و داخل كيفش گذاشت. بيرون كه آمد پيرزن ساكت شده بود. هنوز بطري را به دهان مي برد. بادي وزيد و خرده هاي سفيد برف را بلند كرد. پيرزن را لحظه اي در گردبادي از برف ديد.
از طرف ديگر پله ها سگي بالا آمد. از نوع گله اي پا كوتاه بود. چند جاي بدنش مو نداشت و گوشتهاي قرمز آن بيرون زده بود. پوست بدنش مثل چرم به نظر مي رسيد. يك پايش مي لنگيد. نزديك تر كه آمد ديد جاي يكي از چشمانش هم خالي است. اگر دلش ريش نشده بود، حتماً مي خنديد. باز هم توي شيشه ديد كه مي لرزيد.
پيرزن نزديك تر آمد. چشمانش مورب بود. يكي سبز و آن يكي گودي بي انتهاي سياهي بود كه سرد نگاهش مي كرد. چند قدم عقب رفت. در درگاه مغازه به دختر فروشنده نگاه كرد و بعد به پيرزن. دهانش باز ماند. كيفش را محكم بغل گرفت.
سگ پارس كرد و به طرف او خيز برداشت. ترسيد. كيف را بالا برد و محكم به سر سگ زد. سگ ناليد. پيرزن بطري را به طرفش پرت كرد. بطري روي زمين چند بار چرخيد ولي نشكست. پيرزن فرياد زد: ‹‹ عرب وحشي! ››
دويد و از پله ها پايين رفت. مي ترسيد روي يخ ها سر بخورد ولي دويد. صداي سگ از پشت سرش مي آمد. له له مي زد. وارد ساختمان شد و دكمه آسانسور را زد. همراه سگ وارد آسانسور شدند. كيفش را بالا برد تا سگ بترسد و نزديك تر نيايد.
در طبقه چهاردهم پياده شد، سگ خرخر كنان به دنبالش مي آمد. راهرو تاريك بود. مجبور بود به آهستگي قدم بردارد. برگشت و به عقب نگاه كرد. تنها چشم سگ در تاريكي مي درخشيد. جيغ كشيد. در يكي از آپارتمان ها باز شد. زني با موهاي آشفته و لباس چيت خانگي بيرون آمد. به او فحش داد و با دست تهديدش كرد. كليدش را به سرعت از جيب كت بيرون آورد. در را باز كرد و وارد آپارتمان شد.
صداي زوزه سگ راهرو را پر كرد. بعد شنيد كه با پنجه هايش به در چوبي مي كشد. انگار كسي ناخن شكسته ي دستش را روي چوب ناصاف مي كشيد. موهاي تنش سيخ شد.
تلويزيون را روشن كرد. صدايش را زياد كرد تا صداي سگ را نشنود. باز همان انباري بود: ‹‹ مي دانيد سگ وقتي گرسنه است هر چيزي مي خورد! هر چيزي! بهشان نان مي داديم و مي كشيديمشان اينجا و .... ››.
سوسيس ها را داخل ماهي تابه پر از روغن ريخت. صداي سرخ شدنشان نگذاشت بقيه حرف را بشنود. صداي سگ بيشتر شده بود. حالا ديگر ناله مي كرد.
سوسيس ها سرخ شد. مي خواست برود از يخچال نان بياورد. يخچال در راهرو بود. مي ترسيد وارد راهرو شود. صداي چنجول هاي سگ را كه به در كشيده مي شد، مي شنيد. نشست روي صندلي. مردي با اونيفورم پليس آمد و جلوي زنها در انباري ايستاد.
ماهي تابه را برداشت و وارد راهرو شد. زنجير در را انداخت و لاي در را باز كرد. يك چشم ديگر هم در تاريكي برق مي زد. پيرزن را ديد. سوسيس ها را داخل راهرو ريخت. خواست در را ببندد كه پيرزن پايش را لاي در گذاشت و زور زد تا در را باز كند. لف لف زبان سگ روي پاركت هاي راهرو گوشش را پر كرد. پيرزن صورتش را جمع كرده بود و زور مي‌زد. تمام توانش را روي در انداخت. دست پيرزن داشت به زنجير مي رسيد كه گازش گرفت. پيرزن فرياد زد و دستش را كشيد. در را با سرعت بست.
صداي پنجه هاي سگ و ضربات محكم چكمه اي را شنيد كه به طرف آسانسور مي رفتند. دوباره به اتاق برگشت. دستهايش مي لرزيدند. پيشاني اش عرق كرده بود. صندلي را كنار زد و از پيشت شيشه غبار گرفته بيرون را نگاه كرد. ديد كه سگ سوسيسي به دندان گرفته و مي دود. پيرزن با چوب بلندي دنبالش مي كرد. فحش هايش را در سكوت شهر مي شنيد.
از آن شب به بعد سوسيسي كنار پنجره مي گذاشت و منتظر مي ماند. سگ موقع غروب لنگان لنگان به كنار ساختمان مي رسيد و او سوسيس را از پنجره بيرون مي انداخت. بعضي روزها پيرزن را هم مي ديد. گاهي بطري را به طرفش مي گرفت و بعد جرعه اي مي خورد. گاهي فحشش مي داد، اما كلمات در باد زمستاني نرسيده به او يخ مي زد.
 
یکی از محصولات بی نظیر رسالت سی دی مجموعه سی هزار ایبوک فارسی می باشد که شما را یکعمر از خرید کتاب در هر زمینه ای که تصورش را بکنید بی نیاز خواهد کرد در صورت تمایل نگاهی به لیست کتابها بیندازید

30228< 28


 

 

انتشار داستان‌هاي اين بخش از سايت سخن در ساير رسانه‌ها  بدون كسب اجازه‌ از نويسنده‌ي داستان ممنوع است، مگر به صورت لينك به  اين صفحه براي سايتهاي اينترنتي